با تابش هر نگاه مبهم در طلوع دلگیرم، بوی دل انگیز غروب موجی می خروشد. با هر ندای دل فریب، قلبم حرف کوچ می زند. اینک غزلهای آشنایت که بویی غریب میدهد، چرا دستانت به من یک ذره امان نمی دهد ؟!
نمی دانم چطور شد ولی شد. حال خیلی پشیمانم، خیلی خیلی بیشتر از آنی که فکرش را می کنی.
اگر هنوز این حرفهای کهنه را تکرار می کنم، میخواستم بدانی
به لبخندهای سردت هنوز دلبستهام
پی نوشت:
– خدایا ازکاری که کردم پشیمانم، غلط کردم.
رضا حسینی مقدم
مطالب مرتبط
میخوام یه پرونده ساده رو نشونتون بدم ببینید در اقتصاد کشور چی میگذره:
این هفته اعلام شد ۵۲ درصد سهام شرکت پتروشیمی امیرکبیر به بازنشستگان واگذار شد.
دمتون گرم 👏🏻
چه قدر شما به فکر مردم و بازنشسته ها هستید🥹
سید محرومان واقعا گل کاشته 😘
حالا بیایید ببینیم چی کار کردن؟
#رشتو
۱/۵
اگر قرارست درختان غیربومی بکارید؛ اگر قرارست درختان کاشتهشده را در فصل گرم سال رها کنید؛ اگر نمیتوانید ۱۰ تا ۱۵ سال از آن مراقبت کنید؛ اگر نمیتوانید از درختی که کاشتید در برابر آتشسوزیها محافظت کنید؛ اگر میخواهید برای نمایش درخت بکارید؛ لطفا درخت نکارید!
یک بیت شعر
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
«حافظ»