دیگه کلمات هم ناقصن؛
دیگه نمیشه باهاشون بازی کرد.
دیگه جمله ای نمونده که گفته نشه، دیگه احساسی برای بیان نداریم، دیگه هیچ صحنه ای زیبا نیست.
هیچ شعری حرف جدیدی برای گفتن، هیچ عکسی صحنه جدیدی و هیچ کتابی موضوع جدیدی نداره.
افتادیم رو تکرار؛
ما داریم در بعد ها و قبل های دیگران تکرار میشیم.
همه، همه چیز رو از همه وجوهش دیدن، دیگه هیچ چیزی برا دیدن هم وجود نداره.
قسمتی از همه چیز در طول همیشه برای همه داره اتفاق میفته.
دیگه هیچ چیز در کلمات، با حروف و علایم، در جملات قابل بیان نیست.
شاید باید برگردیم عقب و دوباره یه طور دیگه شروع کنیم.
داریم هی میکرو ماکروش میکنیم، چیز جدیدی پیدا کنیم ولی ما حتی تو خودمون هم گم ایم.
چیزی که معلومه؛ همه چیز سادست ولی ساده نمیبینیمش، سخت میبینیمش و به سختی حلش میکنیم.
همه چیز قبل از تولد آشکار بوده و بعد از مرگ آشکار خواهد بود، سکوت بوده و سکوت خواهد بود.
اگه من شروعش میکردم همون اولِ اول تمومش میکردم تا هیچ همهمه ای جهان رو فرا نگیره…
این متن پر از انرژی منفی بود. خواستم باهاتون به اشتراک بزارم.