به این فکر میکنم که چرا مردم به جون هم افتادن ؟! به فکر خونه بزرگ و بزرگتر … ماشین گرون و گرونتر …
این وسط از خودم میپرسم من چه کارم ؟!
از یه طرف میبینی همه اینطورین، تو هم میخوای اینطور ولی از اون طرف وجدانت نمیزاره …
بدون هدف که میگن همینه دیگه :| اصن حس زندگی نیمزارن واس آدم !
یه سوال دیگه هم دارم “چرا باید خدا انسان رو به وجود بیاره، درحالی که خودش میگه من غنی ام. بعدشم برا همین آدم ها قاضی باشه و قضاوت کنه ! یکی بره جهنم یکی بره بهشت … یعنی گوش مارو پر کردن از این حرفا.
الان که دارم دکمه “ه” رو فشار میدم یه حس عجیبی بین وجود داشتن و نداشتن دارم !
همه ی اصول ریاضی، اثبات های هندسی، همه روابط فیزیک، همه مسائل عرفانی و فلسفی، همه اینا فقط ساخته ذهن بشر هستن؟!
بشری که هدف از خلقت خودش رو هم نمیدونه ؟! روزه بگیر، نماز بخوان که روزی به بهشت میخوای بری ؟ جواب همیشگی “برای بشر قابل فهم نیست”.
ما مردمی هستیم با افکار قدیمی با گوش های پر شده از کذب و دروغ، با چشم های بسته و دهان های باز و ذهن های پوچ … بله، ما مردم همین سرزمینیم !
سرزمینی از جنس کویر با چندین زبان مختلف با تاریخ تحریف شده با مردمانی احمق.