كوچول موچول که بودم، کشتی هایم که غرق می شد… سریع برگی از دفتر مشقم می کندم و دوباره یکی عین آن را می ساختم … درست است چگونه ساختن آن یادم نیست و دیگر نمیتوانم بسازمش حالا ولی، روزهاست که کشتی هایم غرق شده و تنها، در حسرت آنم، که چرا دیگر دفتر مشقی ندارم؟!! بیشتر بخوانید »
آرشیو تگ: بچه
دیگه نمی خوام
29 آذر 1390
یه چند روزیه از تنهایی و دل گرفتی های خودم می گم. این دیگه آخریشه. در تنهایی خود لحظه هایی را برایت گریه کردم. در بی کسیم برای تو که هیچكس و همه کسم بودی گریه کردم. در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد ولی تلخت گریه کردم. در حین دویدن در کوچه پس كوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم. ... بیشتر بخوانید »