هر چقدر هم تنها هستی … لباس خوب بپوش … برای خودت غذای خوب بپز … خودت را به صرف قهوه ای تلخ در یك گوشه اتاق مهمان كن… برای خودت گاهی هدیه ای بخر … وقتی به روح احترام میگزاری … احساس سربلندی میكند … آنوقت از تنهایی به دیگران پناه نمیبرد … عزت نفس غوغا میكند … بیشتر بخوانید »
آرشیو تگ: تنهایی
چه رسم عجیبی داریم ما آدما !
20 آبان 1391
چه رسم جالبی داریم ما آدما ! محبتت را می گذارند پای احتیاجت … صداقتت را می گذارند پای سادگیت … سکوتت را می گذارند پای نفهمیت … نگرانیت را می گذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بیکسیت … و آن قدر تکرار می کنند که خودت باورت می شود که تنهایی و بی کس و محتاجی !!! آدم ها آن قدر زود عوض می شوند … آن قدر زود که تو فرصت نمی کنی ... بیشتر بخوانید »
فکر کنم
14 اردیبهشت 1391
فكر میكنم اگه فكركنی كه همه فكر میكنن پیششونی اشتباه میكنی! یعنی طوری باید فكر كنی تو این دنیا هیچ كی رو بجز خودت نداری!!! به نظرم این از همه بهترتر باشه… انگار تو این دنیای بزرگ كسی به جز خودت نیست كه بهت كمك كنه. هست ولی… نمیدونم، اینجاشو نگم بهتره ! بیشتر بخوانید »
روزگار
3 بهمن 1390
پك می زنی مرا چو سیگار ، روزگار.در ازدحام شب تو بیكار ، روزگار. ساعت نبستم به خود، چونكه بیزمان.مصلوب ساعتم به دیوار، روزگار. بیشتر بخوانید »
کاش می تونستم
19 دی 1390
کاش میتوانستم با دستانی که محکوم به نوشتنند تنهاییم، دلتنگیم و سکوت سرد فاصله ها را برایت نقاشی کنم. کاش میدانستی عشق چه رنگی دارد تا میتوانستم از دلتنگی هایم با همان رنگ برایت بوم بسازم. کاش میتوانستی شب هنگام با بالهای شیشه ای خیالت تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی. دستانم را بگیری و تا ته زمان با من سخن گویی. کاش می دانستی هر شب در تکرار لحظه ها خسته از سکوتی بی انتها با ... بیشتر بخوانید »
دیگه نمی خوام
29 آذر 1390
یه چند روزیه از تنهایی و دل گرفتی های خودم می گم. این دیگه آخریشه. در تنهایی خود لحظه هایی را برایت گریه کردم. در بی کسیم برای تو که هیچكس و همه کسم بودی گریه کردم. در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد ولی تلخت گریه کردم. در حین دویدن در کوچه پس كوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم. ... بیشتر بخوانید »