چه رسم عجیبی داریم ما آدما !
چه رسم جالبی داریم ما آدما ! محبتت را می گذارند پای احتیاجت … صداقتت را می گذارند پای سادگیت … سکوتت را می گذارند پای نفهمیت … نگرانیت را می گذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بیکسیت … و آن قدر تکرار…
کاش می تونستم
کاش میتوانستم با دستانی که محکوم به نوشتنند تنهاییم، دلتنگیم و سکوت سرد فاصله ها را برایت نقاشی کنم. کاش میدانستی عشق چه رنگی دارد تا میتوانستم از دلتنگی هایم با همان رنگ برایت بوم بسازم. کاش میتوانستی شب هنگام با بالهای شیشه ای خیالت…
دیگه نمی خوام
یه چند روزیه از تنهایی و دل گرفتی های خودم می گم. این دیگه آخریشه. در تنهایی خود لحظه هایی را برایت گریه کردم. در بی کسیم برای تو که هیچكس و همه کسم بودی گریه کردم. در حال خندیدن بودم که به یاد خنده…
جمع کثیری از مردم،
کسانی که فهم و توان اداره
یک شرکت،
یک مدرسه،
یک مغازه،
یک مزرعه،
یک کارگاه،
یک ساختمان،
یک تیم،
و خلاصه یک مجموعه را دارند،
هر روز که مشغول کار میشوند،
و هر شب که خبرها را میخوانند،
دلشان از نحوه اداره این کشور به درد میآید.
#بدسالاری
یک بیت شعر
در زوایای طربخانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
«حافظ»