شب هرگز مطلق نیست
شب هرگز مطلق نیست سرانجام هَر غمی به پنجرهای باز ختم میشود پنجرهای که آنجا میدرخشد همیشه رویایی بیدار میماند آرزویی که خشنود میکند گرسنهای را قلبی سخی دستی باز چشمی مواظب یک زندگی زندگیای که با دیگران تقسیم کنیم
آن زمان خودم را از همه کارها و عشق ها رها می کنم
شب ها که دریا گهواره ام می شود و سوسوی ستاره های رنگ پریده رویِ موج های عریض اش استراحت می کند آن زمان خودم را از همه کارها و عشق ها رها می کنم آرام می شوم و تنها نفس می کشم دریایی تکانم...