04 اردیبهشت 1403

کشتی کاغذی

کوچول موچول که بودم، کشتی هایم که غرق می شد… سریع برگی از دفتر مشقم می کندم و دوباره یکی عین آن را می ساختم … درست است چگونه ساختن آن یادم نیست و دیگر نمیتوانم بسازمش حالا ولی، روزهاست که کشتی هایم غرق شده…

تمامی دلتنگی هام
یادداشت

دیگه نمی خوام

یه چند روزیه از تنهایی و دل گرفتی های خودم می گم. این دیگه آخریشه. در تنهایی خود لحظه هایی را برایت گریه کردم. در بی کسیم برای تو که هیچکس و همه کسم بودی گریه کردم. در حال خندیدن بودم که به یاد خنده…