05 اردیبهشت 1403
Sunset
فتوبلاگ

غروب

به وقتی که طوفانی بخوابد. خانه دلتنگ غروبی خفه بود مثل امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پُر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید زود برخواهد گشت ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس…

هنوز دلبسته ام
دل‌نوشت

هنوز دلبسته ام

با تابش هر نگاه مبهم در طلوع دلگیرم، بوی دل انگیز غروب موجی می خروشد. با هر ندای دل فریب، قلبم حرف کوچ می زند. اینک غزل‌های آشنایت که بویی غریب می‌دهد، چرا دستانت به من یک ذره امان نمی دهد ؟! نمی دانم چطور…