با تابش هر نگاه مبهم در طلوع دلگیرم، بوی دل انگیز غروب موجی می خروشد. با هر ندای دل فریب، قلبم حرف کوچ می زند. اینک غزل‌های آشنایت که بویی غریب می‌دهد، چرا دستانت به من یک ذره امان نمی دهد ؟! نمی دانم چطور…