i-love-azerbaijan

پاسخ یک هنرمند ناشناس به محراب قاسم خانی:

ما هشتاد سال است که کنار هم زندگی نمی کنیم،
ما هشتاد سال است که به جدایی عاطفی رسیده ایم،
از همان زمانی که به توصیه انگلستان و به دست رضا پالانی و نژادپرستان دور و برش حداقل حقوق را از نواحی گرفتند باید فکرش را می کردند،
از همان زمان که بزرگترین دروغ تاریخ ایران را در قالب اصل زبان رسمی یگانه فارسی در قانون اساسی چپاندند و بیخیال تنوع قومی و زبانی ایران شدند، از هم جدا شدیم،
از زمانی که با ترجمه کتابها و کتیبه های تخیلی و ساختگی، تاریخی ساختند برای ایران در نهایت تک قوم محوری و هر چه خوب در تاریخ بود کردندش وزیر فارس و هر چه بد بود شد غلام ترک و اگر هم کار خوبی کرد گفتند در نتیجه مصاحبت با فارس ها بوده !
از زمانی که معلم کلاس ابتدایی، به رضا براهنی نه ساله گفت باید انشایی را که در باره مادر به ترکی نوشتی آنقدر لیس بزنی که کلماتش پاک شود تا یادت باشد به ترکی ننویسی،
از زمانی که همه از ترک و فارس و لر و بلوچ و عرب مجبور شدند به یک زبان بخوانند و بنویسند و دم نزنند،
از همان زمانی که برای تمام قومیت ها با اولویت نقش آفرینی در تاریخ معاصر جک ساختیم،
از زمانی که انتقام انگلیس را از ستارخان ها با جک ترکی ، از کوچک خان ها با جک رشتی، از اسعد بختیاری ها با جک لری و … گرفتیم،
از زمانی که در جک هایشان تمام اصول انسانی را به مسخره گرفتند، غیرت ترک را به خریت، مهمان نوازی رشتی را به بی ناموسی، سادگی و صفای لر را با نفهمی تعبیر کردند و به ترک و لر و رشتی و … خندیدند و گفتتد شوخیه ولی جک هایشان باوری شد در میان عموم و واژه ترک و لر و رشتی و … قبل از اینکه یادآور یک هموطن باشد یادآور هزاران جک تلخ شد و توی دل به آنها خندیدند،
از زمانی که هر که تهران آمد اگر میتوانست لهجه اش را قورت داد تا مبادا به او بخندند و غربتی خطابش کنند،
از زمانی که برای هرکه در هر گوشه دنیا بیتی شعر به فارسی نوشت با پول بیت المال مملکت مقبره ها ساختند و برای آموزش زبان نواحی گفتند بودجه نداریم و میخواهید چکار؟ و تعجب کردند که مگر ترکی هم زبان است؟
از زمانی که پانصد اسم محلی شهر و روستا و رودخانه در آذربایجان را عوض کردند و به جای اسامی ترکی، جایگزین های مسخره فارسی برایشان گذاشتند و ما جایی نبود داد بزنیم ولی برای یک اسم خلیج فارس کمپین تشکیل دادند و عربده ها کشیدند
از زمانی که…
از زمانی که …
از زمانی که همه این اتفاق ها افتاد ما شده ایم بچه سر راهی برای پدر ایران …
حتما” میپرسی پس چرا صدایتان در نیامد؟
کدام تریبون را داشتیم تا صدایمان درآید؟
تا مدت ها تنها تریبون صدا و سیما بود که هر که را میخواست و هر گونه که میخواست نشان میداد. در برنامه های رادیو تلویزیون چهار تا آدم دور هم جمع می شدند و به جای تکیه بر توان طنز واقعی خود تنها با ادای بزرگنمایی شده لهجه به ما بیچاره ها میخندیدند و ما جایگزینی نداشتیم برای تفریح جز اینکه ما هم قاطی آنها بخندیم به خودمان تا مبادا بگویند بی جنبه ایم !
ماهواره آمد با شبکه های ایرانی آن ور که همه رگ فارسی گری هاشان باد کرده بود. آنها هم دو برابر اینوری ها به ما خندیدند و باز جایی نداشتیم دم برآوریم

حالا مکان تنفس کوچکی به نام شبکه های اجتماعی آمده که تنها جایی است که پس از هشتاد سال بالاخره ما میتوانیم دردمان را فریاد کنیم.

میتوانیم بگوییم که این رسم با هم بودن نیست. این رسم ایرانیت نیست. این رسم مسلمانی نیست که با تمسخر من تو بخندی و من هر روز برای مورد خنده واقع نشدن از خودم دورتر و دورتر شوم.

برای اولین بار است که من حرف خود را میتوانم بزنم و مجبورند گوش بدهند.
مجبورند فکر کنند
مجبورند به من حق بدهند

بس است دیگر …..