دوست دارم، ندارم، دارم
نمیدونم از كجا شروع كنم! از اولش تو قلبم جا داشتی، از اول اولش… یجورایی دوستت دارم، یجورایی دیگه عاشقتم، یجورایی دیگه احساس میكنم میخوای دلم و بشكنی، دوستم نداری… پرسیدند دوست بهتر است یا برادر؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود…
سفید، سیاه
تا حالا شده وسط یه شهر گم بشی؟! تا حالا شده بخوای فقط راه بری بدون اینکه بدونی کجا میری، كجا هستی، بدون اینکه بدونی برا چی داری میری؟! این همه آدم، اما هیچ کس رو نمیشناسم. همه فقط زل زدن به گیجی و منگی…
کاش می تونستم
کاش میتوانستم با دستانی که محکوم به نوشتنند تنهاییم، دلتنگیم و سکوت سرد فاصله ها را برایت نقاشی کنم. کاش میدانستی عشق چه رنگی دارد تا میتوانستم از دلتنگی هایم با همان رنگ برایت بوم بسازم. کاش میتوانستی شب هنگام با بالهای شیشه ای خیالت…
دیگه نمی خوام
یه چند روزیه از تنهایی و دل گرفتی های خودم می گم. این دیگه آخریشه. در تنهایی خود لحظه هایی را برایت گریه کردم. در بی کسیم برای تو که هیچكس و همه کسم بودی گریه کردم. در حال خندیدن بودم که به یاد خنده…
هنوز دلبسته ام
با تابش هر نگاه مبهم در طلوع دلگیرم، بوی دل انگیز غروب موجی می خروشد. با هر ندای دل فریب، قلبم حرف کوچ می زند. اینک غزلهای آشنایت که بویی غریب میدهد، چرا دستانت به من یك ذره امان نمی دهد ؟! نمی دانم چطور…