شما می توانید در این چند روز باقی مانده، در این یک ھفته باقی مانده، به اندازه صدھا سال عمر کنید، از زندگی و از ھم تمتع کافی بگیرید، بخوانید، برقصید، چند رمان مطالعه کنید، بخورید، بنوشید، یکی دو شاھکار موسیقی گوش کنید. چه فرق می کند؟ اگر قرن ھا ھم زنده باشید ھمین کار ها را خواھید کرد. پس مسئله فقط در کمیت است و نه کیفیت، و آدم عاقل کارھای یکنواخت و ھمیشگی را سال ھای سال تکرار نمی کند. به عقیده من یک ھفته زندگی در این جھان کافی است، به شرط آنکه آدم از تاریخ مرگ خود واقعا خبر داشته باشد و شما این موھبت را دارید. بنابراین چه جای نگرانی است؟ شما دردم مرگ ھیچ حسرت و اندوھی نخواھید داشت.
چرا تاکنون نفھمیده بودم که مرگ خواھد آمد؟ سال ھا به خوبی کار کردم و حرف زدم و راه رفتم، زندگی معتدل و پاکی داشتم، مال کسی را نخوردم و به ھمه کمک رساندم. اما احمق بودم، در تمام آن سال ھا که من مثل معصومان و مقدسان زندگی می کردم و به خیال خود نمونه کامل یک فرد انسانی بودم در حقیقت خودم را فریب می دادم و گول می زدم و احمق بیچاره ای بیش نبودم، زیرا برای ھیچ و پوچ زحمت می کشیدم و یخه می دراندم و اگر جز این بود چرا می بایست به این سرنوشت کثیف دچار بشوم؟ چرا می بایست محکوم به مرگی باشم که مایه خنده و شوخی است؟ درست مثل مرگ حیوانی بی زبان و ابله.
اگر من بتوانم بار دیگر مثل دیروز و پریروز مالک زندگی و ملکوت و خانه و اداره خودم باشم، نه یک ھفته بلکه یک عمر، و از این کابوس نجات پیدا کنم ھمین فردا خودم را خواھم کشت، خواھم کشت که مبادا روزی لش سنگینم از ترس مرگ زودتر از موعد به زمین بیفتد و یا روی دست آشنایانم بماند. بله، اگر عمر دوباره ای به من ببخشند احمق نخواھم بود.