یه شبایى تو زندگى هست كه وقتى دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنى به چیزایى میرسى كه نمیدونى تقدیرت بوده یا تقصیرت…
به ادمایى میرسى كه نمیدونى دردن یا همدرد…
به لحظه هایى میرسى كه هضمش واسه دل كوچیكت سخته و به دردایى میرسى كه براى سن و سالت بزرگه..
به ارزوهایى كه توهم شد…
رویاهایى كه گذشت….
به چیزایى كه حقت بود اما شد توقع…
و زخمهایى كه با نمك روزگار اغشته شد…..
و احساسى كه دیگران اشتباه مى نامند…
و دست آخر دنیایى كه بهت پشت كرده……
وبازهم انتهاى دفتر خودت میمانى….
و زخمهایى كه روزگار پشت هم میزند…
و سكوت هم دواى دردش نیست…
كاش دنیا مهربان تر بودى…