کاش میتوانستم با دستانی که محکوم به نوشتنند تنهاییم، دلتنگیم و سکوت سرد فاصله ها را برایت نقاشی کنم.
کاش میدانستی عشق چه رنگی دارد تا میتوانستم از دلتنگی هایم با همان رنگ برایت بوم بسازم.
کاش میتوانستی شب هنگام با بالهای شیشه ای خیالت تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی.
دستانم را بگیری و تا ته زمان با من سخن گویی.
کاش می دانستی هر شب در تکرار لحظه ها خسته از سکوتی بی انتها با ماه ، با ستاره از تو می گویم.
کاش می دانستی در نبودن هایت به جای تو، برای شب بو ها، قاصدکها و یاس های دلتنگ حیاط شعر می خوانم.
در انتظارت می مانم تا یخ های زمان ذوب شود تا پرستوها به پرواز در آیند پس فعلاً محکومم و محکوم یعنی دلباخته دچار و دچار یعنی عاشق.
رضا حسینی مقدم
مطالب مرتبط
پسرای دهه شصتی، دختران دهه هشتادی!
این روزا بحث اختلاف سنی پسر و دختر باب شده و لازمه که یه سری حقایق در این موضوع بازگو بشه.
این نکات رو اگر همه بدونن، هم دخترا و هم پسرا میتونن زندگی و روابط بسیار شادتری رو تجربه کنن.
(رشته توییت) ۱
یک بیت شعر
در جوش نوبهار کجا تن دهد به بند؟
دیوانهای که فصل خزان بند بگسلد
«صائب تبریزی»