کاش میتوانستم با دستانی که محکوم به نوشتنند تنهاییم، دلتنگیم و سکوت سرد فاصله ها را برایت نقاشی کنم.
کاش میدانستی عشق چه رنگی دارد تا میتوانستم از دلتنگی هایم با همان رنگ برایت بوم بسازم.
کاش میتوانستی شب هنگام با بالهای شیشه ای خیالت تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی.
دستانم را بگیری و تا ته زمان با من سخن گویی.
کاش می دانستی هر شب در تکرار لحظه ها خسته از سکوتی بی انتها با ماه ، با ستاره از تو می گویم.
کاش می دانستی در نبودن هایت به جای تو، برای شب بو ها، قاصدکها و یاس های دلتنگ حیاط شعر می خوانم.
در انتظارت می مانم تا یخ های زمان ذوب شود تا پرستوها به پرواز در آیند پس فعلاً محکومم و محکوم یعنی دلباخته دچار و دچار یعنی عاشق.
رضا حسینی مقدم
مطالب مرتبط
میخوام یه پرونده ساده رو نشونتون بدم ببینید در اقتصاد کشور چی میگذره:
این هفته اعلام شد ۵۲ درصد سهام شرکت پتروشیمی امیرکبیر به بازنشستگان واگذار شد.
دمتون گرم 👏🏻
چه قدر شما به فکر مردم و بازنشسته ها هستید🥹
سید محرومان واقعا گل کاشته 😘
حالا بیایید ببینیم چی کار کردن؟
#رشتو
۱/۵
اگر قرارست درختان غیربومی بکارید؛ اگر قرارست درختان کاشتهشده را در فصل گرم سال رها کنید؛ اگر نمیتوانید ۱۰ تا ۱۵ سال از آن مراقبت کنید؛ اگر نمیتوانید از درختی که کاشتید در برابر آتشسوزیها محافظت کنید؛ اگر میخواهید برای نمایش درخت بکارید؛ لطفا درخت نکارید!
یک بیت شعر
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
«حافظ»