می دونی امروز به چی فکر می کردم؟ به این که چند سال گذشت. به این که بیش از هزار شب گذشت… هزاران هزار ساعت… میلیون ها لحظه ! عمری که می تونست اینجوری نگذره. و تقصیر من بود! تقصیر تو بود! تقصیر هممون بود!

هر روز به تمام دیوار ها نگاه می کنم. باید جایی نوشته شده باشه. حتماً یه جا هست. یه گوشه گنگ شاید تو یه کوچه های بن بست. شاید زیر یه پل و شاید رو دیوار اتاقم!

پس کو؟ کجا رو بگردم؟ از کجا بفهمم؟ چند سال باید بگردم؟ چقدر صبر کنم؟ بر روی کدوم دیوار نوشته شده؟ تو کدوم کتابه ؟خدای من… چی کار کنم؟ کجایی؟! یکی به من بگه که تورو کجا دفن کردم؟! کجا؟! تو کدوم بیابون؟ کف کدوم دریا؟

میخوام فریاد بکشم ” کجایییییی…”

چرا اینطوری شد؟ چرا؟ چرا بعضی چیزا از ذهن آدم بیرون نمیره؟ چرا بعضی لحظه ها فراموش نمیشن؟ چرا بعضی جملات رو هیچ جوری نمیشه از ذهن پاک کرد؟ چرا بعضی از تصاویر رو نمیشه رها کرد؟ چرا مرور بعضی از خاطرات متوقف نمیشه؟
تقصیر خودم بود. تنها چیزی که مطمئنم اینه!

ضربان قلبم ثابته !سال هاست که ثابته.
نگاهم سالهاست که سرده و لبخندم سالهاست که مفهوم نداره.
سالهاست که رویای رویایی رویایی ، در ذهنم پرسه می زنه.

منبع : ضربان